بدون عنوان
پسر گلم
هر روز بايد ببرمت خونه آقاجون چون همه بچه ها ميان تو كوچه و قلقله اي مي شه
رسيديم در خونه ياسمين و امير رضا گفتند كه گرسنه شديم ، منم تو را پيش آنها گذاشتم و رفتم كه غذا براي آنها بياورم كه وسطهاي راه صداي گريه و داد تو بلند شد منم كه سراسيمه رسيدم ديدم خون از دهنت مياد خلاصه كلي ترسيدم مي خواستي سوار اسكوتر بشي كه افتادي روي اون و لبت شكاف برداشته بود آخه بگو ببينم تو كه هنوز بلد نيستي خوب را بري چه به اسكوتر بازي ؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی